skip to main
|
skip to sidebar
در دوزخی که هستیم ،فاحشه ای تنش را به مرگ فروخت
Thursday, April 12, 2007
من فکر می کنم آن کاج همیشه تنهای ته کوچه ی بن بست همیشه سردش است
Wednesday, April 4, 2007
همه ی درها بسته بود
و چشمهایش
و لبهایش
گویی خواب بود
یا شاید مرده بود
دخترک شاعر رویاهای دور
Sunday, April 1, 2007
من نباید به دنیا می اومدم
یا خیلی زود اومدم....یا خیلی دیر
به هر حال وقت مناسبی نیست
.
.
.
.
اوضاع مناسبی ام نیست البته*
یک غروب وحشتناک غم انگیز بهاری
سکوت
.
.
.
صدای حال بهم زن گوینده ی زشت تلوزیون
.
.
. غر غر های نا تمام مامان
.
.
.
این همه رنج از کجای دنیا می ریزه رو سر من؟
Newer Posts
Older Posts
Home
Subscribe to:
Posts (Atom)
Blog Archive
▼
2007
(20)
►
May
(3)
▼
April
(4)
من فکر می کنم آن کاج همیشه تنهای ته کوچه ی بن بست ...
همه ی درها بسته بودو چشمهایشو لبهایشگویی خواب بودی...
من نباید به دنیا می اومدمیا خیلی زود اومدم....یا خ...
یک غروب وحشتناک غم انگیز بهاریسکوت...صدای حال بهم ...
►
March
(13)
About Me
تینا
View my complete profile