Thursday, April 12, 2007

من فکر می کنم آن کاج همیشه تنهای ته کوچه ی بن بست همیشه سردش است

Wednesday, April 4, 2007

همه ی درها بسته بود
و چشمهایش
و لبهایش
گویی خواب بود
یا شاید مرده بود
دخترک شاعر رویاهای دور

Sunday, April 1, 2007

من نباید به دنیا می اومدم

یا خیلی زود اومدم....یا خیلی دیر

به هر حال وقت مناسبی نیست
.
.
.
.


اوضاع مناسبی ام نیست البته*
یک غروب وحشتناک غم انگیز بهاری


سکوت
.
.
.
صدای حال بهم زن گوینده ی زشت تلوزیون
.
.
. غر غر های نا تمام مامان
.
.
.
این همه رنج از کجای دنیا می ریزه رو سر من؟